مجاوران صوامع مگر نمی دانند


که ساکنان خرابات عشق مردانند

قلم به حرف خطا می کشند در قومی


که بر جریده محصول حاصل ایشانند

بهشت و دوزخ ایشان حضور و غیبت اوست


اگر نه غافل از اینند و فارغ از آنند

رحیق و کوثر و حور و قصور و طوبی را


به یک نظر بدهند و غنیمتی دانند

چه حاجت آتش دوزخ که خویشتن از دوست


به اختیار بسوزند اگر جدا مانند

مجاهدان مترصد نشسته اند که جان


فدای دوست چو فرمان دهد برافشانند

فغان ز قصه زراقیان زهد فروش


جهود باشم ار آن کافران مسلمانند

برون نه از حد هستی و از وجود قدم


که بازماندگان خویشتن پرستانند

نزاریا بده انصاف خود چه می دانی


که گر تو خود بدهی ورنه از تو بستانند